جدول جو
جدول جو

معنی خامه دوز - جستجوی لغت در جدول جو

خامه دوز(بَ خوا / خا)
کسی که خامه دوزی کند. نعت آنکه خامه دوزی کند. رجوع به خامه دوزی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی چیزی که از حرارت زیاد ظاهرش سوخته و باطنش خام باشد مثل گوشت، برای مثال دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن / هش دار، خام سوز نسازی کباب را (صائب - لغت نامه - خام سوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکمه دوز
تصویر چکمه دوز
کسی که چکمه می دوزد، آنکه شغلش دوختن چکمه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه سوز
تصویر خانه سوز
خانمان سوز، ویژگی امری یا چیزی که باعث نابود شدن و از میان رفتن خانه و خانواده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاخه دوز
تصویر لاخه دوز
پینه دوز، لخت دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
کسی که پیشه اش پینه زدن به کفش یا جامه است، پینه دوز، لاخه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(سِپَ)
وصله کننده. (ناظم الاطباء) :
گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز.
سعدی (بوستان).
، مفلس. محتاج. درویش. فقیر. (از ناظم الاطباء) ، صوفی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ دَ)
گلدوزی کردن با خامه (ابریشم نتابیده) روی پارچه مر تزیین را
لغت نامه دهخدا
چیزی که از بالا سوخته باشد و اندرون آن خام باشد، (آنندراج)، آنچیز که بر اثر تندی آتش ظاهرش سوزد ولی درون و باطنش خام ماند:
از تنور گرم مالیخولیای مهتری
حاسدان جاه او را خامسوز آید فطیر،
سوزنی،
خوانچه جهان نهاده بر مجمر خام سوز دل
تا چو پری خیال تو رقص کند ببوی آن،
سیف اسفرنگی،
ساقی نیم مست من باده لبالب آزما
نقل معاشران کنم این دل خامسوز را،
امیرخسرو دهلوی،
جگر کباب شود لیک خام سوز شود
در او گهی که کند زودتر اثر آتش،
ولی دشت بیاضی،
تیز است آتش ای دل دیوانه دورتر
هشدار خام سوز نسازی کباب را،
ظهوری،
دل را ز درد و داغ بتدریج پخته کن
هشدار خام سوز نسازی کباب را،
صائب،
لاله می نازد به داغ خام سوز خویشتن،
رضی دانش،
چنان ز شوق تو جوشد در استخوانم مغز
که خام سوز بود هر کباب در نظرم،
مسیح کاشی،
در مثل گویند خاتونان خوز
خام نیکوتر بسی تا خام سوز،
مرحوم دهخدا،
،
کماج یا خاگینه ای که بر روی زغال افروخته پخته و کباب شده باشد، هر گوشتی که بواسطۀ برشتگی بسیار سیاه شده باشد، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)، پوست خام، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365)، پوستی که بروی زین کشیده شده، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامۀ شیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ یِ)
خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است. (آنندراج) :
تصویر دهان یار نقاش ازل
از میان نازک او خامۀ مو بسته است.
صائب (از آنندراج).
رجوع به خامۀ تصویر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ کُ)
پینه دوز. (برهان). پاره دوز. وصّال
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
شکسته بندزن. شعاب. (منتهی الارب). چینی بندزن. (صراح)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پینه دوز. لخت دوز. لاخه دوز. پینه گر. وصله گر:
ما پادشاه پاره و رشوت نبوده ایم
بل پاره دوز خرقۀ دلهای پاره ایم.
مولوی.
گر بغریبی رود از شهر خویش
سختی و محنت نبرد پاره دوز
ور بخرابی فتد از مملکت
گرسنه خسبد ملک نیمروز.
سعدی.
و بیشتر بمعنی در پی نهندۀ کفش دریده و پاره باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دوزندۀ خلعت. سازندۀ خلعت:
فلک از سرخ و زرد شام و شفق
بر قدت خلعه دوز خواهد بود.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ تَ / تِ)
کسی که سبب رسوایی خانواده گردد. (ناظم الاطباء). چیزی که موجب آتش زدن و بر باد دادن خانواده شود. سوزندۀ خانه و خانمان:
در خرمن نشاطم افتاد آتش غم
تا عشق خانه سوزم در سینه کرد منزل.
سنائی (از آنندراج).
بشب سنگ بالایی ای خانه سوز
چرا سنگ زیرین نباشی بروز؟
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
دوزندۀ چکمه. کفش دوزی که در دوختن چکمه تخصص دارد. استاد کفاش که چکمه تواند دوخت. آنکس که پوتین ساق بلند دوزد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
عمل خامه دوز
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مقلمه. قلمدان. (زمخشری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
آنکه خیمه می دوزد. (آنندراج). چادردوز. خیّام. (یادداشت مؤلف) :
باد زره گر شده ست آب مسلسل زره
ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ یِ دُ زَ)
قلم نی که پس از قط میان آن را شکافی داده تا براحتی بنویسند
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاخه دوز
تصویر لاخه دوز
پینه دوز پاره دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه دوز
تصویر کاسه دوز
آنکه کاسه های شکسته را بند زند شکست بند زن چینی بند زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه دوز
تصویر خرقه دوز
وصله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکمه دوز
تصویر چکمه دوز
کفش دوزی که چکمه دوزد چکمه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
آنکه کفشها را وصله کند پینه دوز لاخه دوز وصله گر، تن پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
پینه دوز، تن پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامه دوز
تصویر جامه دوز
خیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
پینه دوز، تعمیرگر، کفشدوز، لاخه دوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زندگی سوز، زندگی بربادده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاره دوز، پینه دوز، تعمیرگر، کفشدوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد